تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگر چه سحر صوتت جذبه ی داوود با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ "نمرود" با خود داشت
ببخشای ام اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت
"سیاوش" وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
دل "سودابه" سان ات هر چه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
محمدعلی بهمنی
از کتاب" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"